جولهلغتنامه دهخداجوله . [ ج َ / جُو ل َ / ل ِ ] (اِ) نساج . (غیاث اللغات از رشیدی ). سفیدباف . || عنکبوت . (غیاث اللغات ). رجوع به جوله و جولاه شود.
جولهلغتنامه دهخداجوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) به خفای ها، تیردان و ترکش را گویند. کیش و قربان و آن جایی باشد که کمان رادر آن نهند. || زده شده اعم از پشم و پنبه و غیر آن . || خارپشت بزرگ . || (هندی ، اِ) علتی است که آنرا بعربی فالج خوانند. || با واو مجهول ، نوعی
جولهلغتنامه دهخداجوله . [ ل َه ْ ] (ص ، اِ) بضم اول وفتح ثالث و ظهور «ها» مخفف جولاهه . بافنده . (برهان ). || عنکبوت . (برهان ). رجوع به جولاه شود.
جولهیلغتنامه دهخداجولهی . [ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهمئی گرم سیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
جولةلغتنامه دهخداجولة. [ ج َ ل َ ] (ع مص ) گرد برآمدن . جول . جؤل . جَوَلان . جیلان . (منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود. || از هم جدا شدن پستر حمله کردن . (منتهی الارب ) : جال القوم جولة؛ از هم جدا شدند، پستر حمله کردند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قطع کردن
جوالیلغتنامه دهخداجوالی . [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جالیة. رجوع به جالیه شود. || مال جوالی ؛ سرانه ای که از جلای وطن کنندگان گرفتندی و آنرا مال الجماجم نیز گفتندی . و سپس بهر جزیه ای اطلاق گردید. (اقرب الموارد). رجوع به جالیة شود.
انجمندیکشنری فارسی به عربیاتفاقية , اجتماع , تجمع , جالية , رابطة , طلب , فئة , کونجرس , مجتمع , مجلس , معهد , نادي , نقابة ، اِتِّحادٌ