جاللغتنامه دهخداجال . (اِ) مطلق دام و تله را گویند و به عربی فخ و شباک خوانند. (برهان ). در سانسکریت Jala (دام ) برای پرندگان . ماهی و غیره گویند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین )
جاللغتنامه دهخداجال . (اِخ ) قریه بزرگی است که به فاصله چهار فرسخ در پائین مدائن واقع شده و همان است که آن را کیل نامند و ابن حجاج درشعر خود آن را کال گفته است . (مراصد الاطلاع
جاللغتنامه دهخداجال . (ع اِ) عقل . || عزم و آهنگ . || گروهی از اسبان و شتران . (ازمنتهی الارب ). || رایت . بیرق . علم . (از نشوءاللغة ص 23). || کرانه ٔ قبر. (از منتهی الارب ).
جأللغتنامه دهخداجأل . [ ج َءْل ْ ] (ع اِمص ) رفت و آمد. || (مص ) فراهم آوردن پشم را. || فراهم گردیدن پشم . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ).
جال کولیلغتنامه دهخداجال کولی . (اِخ ) در قدیم به ناحیتی از نواحی ری گفته میشده است . حمداﷲ مستوفی آرد: چهارم ناحیت غار است وسبب تسمیه ٔ غار آن است که امام زاده ای از فرزندان امام م
جالب النوملغتنامه دهخداجالب النوم . [ ل ِ بُن ن َ ] (ع اِ مرکب ) سنگی سرخ و صاف است چنانکه در شب حوالی خود راروشنی دهد. حاملش خواب بسیار کند. (نزهة القلوب ).
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
جال کولیلغتنامه دهخداجال کولی . (اِخ ) در قدیم به ناحیتی از نواحی ری گفته میشده است . حمداﷲ مستوفی آرد: چهارم ناحیت غار است وسبب تسمیه ٔ غار آن است که امام زاده ای از فرزندان امام م
جأللغتنامه دهخداجأل . [ ج َءْل ْ ] (ع اِمص ) رفت و آمد. || (مص ) فراهم آوردن پشم را. || فراهم گردیدن پشم . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ).
جالیلغتنامه دهخداجالی . (اِ) نام درخت اراک است که از چوب آن مسواک سازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). به تازیش اراک نامند در هندی بیلو خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). || (ع ص ، اِ) جلا