جافیلغتنامه دهخداجافی . (ع ص ) خشن و تندخوی . جافی الخلیقه ؛ غلیظ و درشت نهاد. (اقرب الموارد). || جفا کننده . ستمگر. ظالم . جفاکار : از این زمانه ٔ جافی و گردش شب و روزشگرف گشت
جعفیلغتنامه دهخداجعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن اسماعیل بن مغیرة ... بخاری از محدثانی است که به اصحاب صحاح معروفند وی در قرن سوم هجری میزیسته است . (تاریخ گزیده ص 76
جعفیلغتنامه دهخداجعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) جابربن یزید بن حارث ... مکنی به ابوعبداﷲ (متوفی 128 هَ . ق .) تابعی و از فقهاء شیعه و اهل کوفه است . برخی از رجال حدیث او را ستوده ان
جعفیلغتنامه دهخداجعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) جهم بن زحر ... (متوفی 102 هَ . ق .) والی گرگان و از دلاوران اشراف بودکه همراه یزیدبن مهلب از عراق بیرون رفت و والی برخی از نواحی حکوم
جعفیلغتنامه دهخداجعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) محل اقامت قبیله یی از یمن است . منسوب به جعفی بن سعدالعشیرةبن مالک بن أددبن زیدبن شیجب بن عریب بن زیدبن کهلان بن سبابن شیجب بن یعرب
جافیشیjackواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مادگی که با اتصال دو شاخه یا چندشاخه به آن اتصال الکتریکی برقرار میشود
ام جافیهلغتنامه دهخداام جافیه . [ اُم ْ م ِ ف ِ ی َ ] (ع اِ مرکب ) غشای صلبی است در دماغ . (از یادداشت مؤلف ).
جاجیمگویش اصفهانی تکیه ای: ǰâǰim/ ǰimxowle طاری: ǰâǰim/ gilim طامه ای: ǰâǰim طرقی: ǰâǰim کشه ای: gilim نطنزی: ǰâǰem
جابیلغتنامه دهخداجابی . (اِخ ) نام یکی از سپاهسالاران است که در خدمت صاحب بن عباد بوده . رجوع شود به فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 141 و 166.
ام جافیهلغتنامه دهخداام جافیه . [ اُم ْ م ِ ف ِ ی َ ] (ع اِ مرکب ) غشای صلبی است در دماغ . (از یادداشت مؤلف ).
استجفاءلغتنامه دهخدااستجفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جافی شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). جافی آمدن . (زوزنی ). جفاکار آمدن . جفاکار شمردن : استجفی الفراش و غیره ؛ درشت شمرد آن فراش و جز
جفاپیشهلغتنامه دهخداجفاپیشه . [ ج َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) جافی . که جفا پیشه دارد. که کار او جفاست . جفاکار.ظالم و ستمکار. (برهان ). ستمگر. (ناظم الاطباء). آن که پیشه ٔ او ظلم و ست