جاشولغتنامه دهخداجاشو. (اِ) ناویار. ملاح . این کلمه در نسب امیر هرموز در بدایع الازمان فی وقایع کرمان آمده است و چنین مینماید که جاشو چون لقبی به معنی امروزین یعنی ملاح ، از قدی
جاشوشلغتنامه دهخداجاشوش . (اِخ ) دارویی است و نام اوبه سریانی کشوش باشد و در ادویه ٔ چشم کاشوش گفته اندو او نباتی است که طعم ضعیف دارد میان ترش و شیرین و دسومت و سوخت عضوی که به
جابورلغتنامه دهخداجابور. (اِخ ) قریه ای است در ترشیز، عمده ٔ آن خالصه و قدری از آن اربابی . در این قریه میوه جات سردسیری و گرمسیری هردو بعمل می آید. هوایش معتدل است . سکنه آن از
جابوزلغتنامه دهخداجابوز. (اِخ ) دهی است از دهستان شش طراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر در 17 هزارگزی جنوب باختری خلیل آباد، سر راه شوسه ٔ عمومی کاشمر به بروسکن ، واقعدر جلگه . هوا
جادوزنلغتنامه دهخداجادوزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن جادوگر. ساحرة : که این هردو کودک ز جادوزنندپدیدار و از پشت اهریمنند.فردوسی .
جاشوشلغتنامه دهخداجاشوش . (اِخ ) دارویی است و نام اوبه سریانی کشوش باشد و در ادویه ٔ چشم کاشوش گفته اندو او نباتی است که طعم ضعیف دارد میان ترش و شیرین و دسومت و سوخت عضوی که به