جاسوسیلغتنامه دهخداجاسوسی . (حامص ) خبرپرسی . عمل آنکه جاسوس است : سلیمان چون بپادشاهی نشست اول چیزی که بنهاد در طلب کردن مملکت آن که مرغان را به جاسوسی معین گردانید. (قصص الانبیا
جاسوسی کردنلغتنامه دهخداجاسوسی کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خبر را از جائی به جای دیگر بردن . پنهان طلب چیزی کردن . تَبَلصُق . (منتهی الارب ).