جاخوانیلغتنامه دهخداجاخوانی . [ خوا / خا ] (اِخ ) نام ایستادنگاه آبی است در ناحیه ٔ رویدشت . در ترجمه ٔ محاسن اصفهان در ذیل بیان نواحی اصفهان و رویدشت چنین آمده : «به اقصای آن [روی
جادوستانلغتنامه دهخداجادوستان . [ س ْ / س ِ ] (اِ مرکب ) جایگاه جادوان . محلی که جادوان در آن جمع باشند. محل سکونت جادوان . مجازاً به هندوستان نیز گفته شود : ببرم پی از خاک جادوستان
جادوسخنلغتنامه دهخداجادوسخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) کنایه از شاعر فصیح . (آنندراج ) (برهان ) : هرچه وجود است ز نو تا کهن فتنه شود بر من جادوسخن . نظامی .کای حلقه ٔ محرم غلامی جادوس
سردورلغتنامه دهخداسردور. [ س َ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) سرکرده ٔ جاسوسانی که احوال امرا به پادشاهان نویسند. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). رئیس جاسوسان . (ناظم الاطباء).
رحوبلغتنامه دهخدارحوب . [ رَ ] (اِخ ) (به معنی مکان وسیع) مکان آخرین که جاسوسان بدانجا رسیدند. (از قاموس کتاب مقدس ).
خریطه دارلغتنامه دهخداخریطه دار. [ خ َ طَ / طِ ] (نف مرکب ) حافظ خریطه : و از حواس جاسوس سازد تا جاسوسان جمله اخبار نزدیک وی جمع همی کنند و از قوت حفظ که در آخر دماغ است خریطه دار سا