جاسرلغتنامه دهخداجاسر. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جُسور و جَسارة. دلیر. بلندبالا. ج ، جاسرون . (اقرب الموارد). دلیر و بهادر. (ناظم الاطباء). || اقدام کننده . ج ، جُسر و جُسُر. (اقرب الموارد).بی باک . کسی که با جرأت و دلیری بکاری اقدام کند.
جاشرلغتنامه دهخداجاشر. [ ش ِ ] (اِخ ) یولیش . یکی از حکمرانان اندلس بود. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 234 شود. (از حلل السندسیه ج 1 ص 234).
متجاسرلغتنامه دهخدامتجاسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) گردن کش و سربلند و دلیر شونده . (آنندراج ). دلیر و شجاع و بهادر و بی باک . مأخوذاز تازی ، جسور و بی باک و گستاخ در هر کاری . (ناظم الاطباء). گردن کش . عاصی . ج ، متجاسرین . || کسی که می جنباند و حرکت می دهد با چوب دستی دیگری را. || تند در خصومت
تجاسرلغتنامه دهخداتجاسر. [ ت َ س ُ ] (ع مص ) گردنکشی نمودن . (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیرگی نمودن . (مجمل اللغة). || دلیر شدن بر کسی . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلیری کردن و شوخی و گستاخی کردن . (غیاث اللغات ). دلیری کردن بر چیزی
تجاسردیکشنری عربی به فارسیيارا بودن , جرات کردن , مبادرت بکار دليرانه کردن , بمبارزه طلبيدن , شهامت , يارايي , جسور , متهور , جرات , پردلي