ختنه جایلغتنامه دهخداختنه جای . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آن موضع که برند از آلت مردی ختان را. (یادداشت بخط مؤلف ).
جارختیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آلتی که به آن لباس آویزان میکنند.۲. قفسهای دردار که درون دیوار جاسازی میشود و در آن لباس میگذارند. * جالباسی.
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
زلغتنامه دهخداز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در
یالغتنامه دهخدایا. (ع حرف ندا) حرف ندا برای دور است حقیقة یا حکماً و برای ندای نزدیک باشد و گفته اند مشترک است میان دور و نزدیک و گفته اند برای بین دور و نزدیک و متوسط است . و
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن احمد دمشقی . یکی از بزرگان بنی محاسن است در نامه ٔ دانشوران از وی چنین یاد شده است : تاج الدین پسر احمد دمشقی از بنی محاسن که
طاهرهلغتنامه دهخداطاهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زرین تاج . عنوانی است که فرقه ٔ بابیه به زرین تاج داده اند چون میرزا علی محمد باب در نامه هائی که درباره ٔ وی مینوشته ، او راطاهرة...