جاروبلغتنامه دهخداجاروب . (اِ مرکب ) (از: جا، مکان + روب ، مخفف روبنده ) چیزی است از گیاه که خانه روبند و آن را انواعی است . جارو. عسیل . محسرة.محوقة. مکسحة. مکسح . مِخَمّة. مسفر
جاروبلغتنامه دهخداجاروب . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان در 7هزارگزی جنوب باختری بافت سر راه فرعی جز-دشت بر واقع است .40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافی
جاروبلغتنامه دهخداجاروب . (اِخ ) دهی ازبخش دهدز شهرستان اهواز است در 27هزارگزی جنوب خاوری دهدز کنار راه مالرو بیدله بادامستان واقع است . محلی است جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 217 تن
جاروب سازلغتنامه دهخداجاروب ساز. (نف مرکب ) آنکه جاروب ها بسازد : چو جاروب سازش برفعت نشست ز مژگان خورشید جاروب بست .ملاطغرا (از آنندراج ).
جاروب برقیلغتنامه دهخداجاروب برقی . [ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جاروئی که بقوه ٔ برق کار کند. جاروی الکتریکی . جاروبرقی . چیزی که با اتصال به برق جائی را بروبد.
جاروب زدنلغتنامه دهخداجاروب زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جاروب کردن . جاروب کشیدن .جارو زدن . رجوع به جاروب کردن و جاروب کشیدن شود.
جاروب عطارلغتنامه دهخداجاروب عطار. [ ب ِ ع َطْ طا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جاروبی که عطار با آن عطرها را جمع کند. مکنسة العطار التی یجمع العطر. (اقرب الموارد).
جاروب کردنلغتنامه دهخداجاروب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رُفتن جایها. جاروب زدن . جاروب کشیدن : و قالی تکانیدن و جاروب کردن متعلق به سرایدار است . (تذکرة الملوک چ 2 ص 32). رجوع به جا
جاروب سازلغتنامه دهخداجاروب ساز. (نف مرکب ) آنکه جاروب ها بسازد : چو جاروب سازش برفعت نشست ز مژگان خورشید جاروب بست .ملاطغرا (از آنندراج ).
جاروب برقیلغتنامه دهخداجاروب برقی . [ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جاروئی که بقوه ٔ برق کار کند. جاروی الکتریکی . جاروبرقی . چیزی که با اتصال به برق جائی را بروبد.
جاروب زدنلغتنامه دهخداجاروب زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جاروب کردن . جاروب کشیدن .جارو زدن . رجوع به جاروب کردن و جاروب کشیدن شود.