جارحلغتنامه دهخداجارح . [ رِ ] (ع ص ) برّنده . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || کسی که عدالت شاهد را بشکند. باطل کننده ٔ عدالت شاهد. (منتهی الارب ). کسی که عدالت گواه را رد کند و ش
جارحهلغتنامه دهخداجارحه . [ رِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جارح . جراحت کننده . (آنندراج ). || اسب ماده . قولهم هذه الناقة و الاتان من جوارح المال ؛ یعنی جوان و بچه ده است . || اندام
جارحهفرهنگ انتشارات معین(رِ حِ یا حَ) [ ع . جارحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث جارح . جراحت کننده . 2 - (اِ.) اسب ماده ؛ ج . جوارح . 3 - اندام آدمی ، دست و اعضای دیگر. 4 - جانور شکاری از مرغ (ش
جارحهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.۲. (صفت) زخمزننده.۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
جاحللغتنامه دهخداجاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَحْل .بر زمین زننده : جحَله ؛ بر زمین زد او را. (منتهی الارب ).
جارحهلغتنامه دهخداجارحه . [ رِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جارح . جراحت کننده . (آنندراج ). || اسب ماده . قولهم هذه الناقة و الاتان من جوارح المال ؛ یعنی جوان و بچه ده است . || اندام