جرأت کردنلغتنامه دهخداجرأت کردن . [ ج ُ ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن .دلیری نمودن . جسارت ورزیدن . و رجوع به جرأت شود.
جارالغتنامه دهخداجارا. [ رُل ْ لاه ] (اِخ ) لقب امام اعظم علامه ابوالقاسم محمودبن عمربن محمدبن احمد است که از علمای بزرگ بود و ادیب و مفسر و نحوی معروفی بشمار میرفت . وی اهل زمخ
جارازلغتنامه دهخداجاراز. (اِخ ) نام قریه ای است از قراء طبس . صاحب مرآت البلدان آرد: جاراز قریه ای است از قرای طبس قدیم النسق ، هوای آن معتدل و زراعت آن مشروب از آب قنات . سکنه ٔ
جارالجنبلغتنامه دهخداجارالجنب . [ رُل ْ ج ُ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) همسایه ٔ بیگانه . همسایه غیر از کسان و نزدیکان و همسایه ٔ دور. همسایه ای که از خویشان و اقربا نباشد. (مهذب الاسماء) (ت
جارةلغتنامه دهخداجارة. [ رَ ] (ع اِ) تأنیث جار. (اقرب الموارد). || زوجه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اعشی گوید : اءَجارتنا بینی فانک طالقه . (اقرب الموارد). || دبر. || بنان
لجونلغتنامه دهخدالجون . [ ل َج ْ جو ] (اِخ )نام موضعی به راه مکه از جانب شام نزدیک تیماء. راعی در گفته ٔ خویش آن را لجان خوانده است : فقلت والحرّة الرّجلاء دونهم و بطن لجّان امّ
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن ظالم بن غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان . مکنی به ابولیلی . از فتاکان و دلیران مشهور عرب است در جاهلیت ، و در بزرگی و مناعت بدو مثل زنند
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شری
جرأت کردنلغتنامه دهخداجرأت کردن . [ ج ُ ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن .دلیری نمودن . جسارت ورزیدن . و رجوع به جرأت شود.