جادوکشلغتنامه دهخداجادوکش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ جادو. کسی که جادو کشد. ج ، جادوکشان . || مراد از جماعتی است که از طرف اسکندر بر کشتن جماعت جادو مأمور بودند و بعضی گویند جم
جادوفشلغتنامه دهخداجادوفش . [ ف َ ] (ص مرکب ) مانند جادو. جادونما. بمانند جادو : فرازش نوردید و کردش نشان بدادش بدان پیر جادوفشان . دقیقی (از شاهنامه چ بروخیم ). || کنایه از فتان
جادوکارلغتنامه دهخداجادوکار. (ص مرکب ) جادوگر. ساحر.آنکه در مهارت و هنر جادوگر را ماند : در کارگاه جادوکار از عالم شمشیر میناکار. (آنندراج ).چون شد آراسته بنقش و نگارروی این کارگاه
جاروکشلغتنامه دهخداجاروکش . [ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) رجوع به جاروب کش شود : چو خورشید جاروکش آن درم که جنت گلی بر سر کوی اوست .تأثیر (از آنندراج ).
رستگاری دادنلغتنامه دهخدارستگاری دادن . [ رَ ت َ / رَ دَ ] (مص مرکب ) نجات دادن . رهایی دادن . رها ساختن . آزاد کردن . رهایی بخشیدن . نجات بخشیدن . آزادی دادن . رستگار نمودن . در امان د
پلینلغتنامه دهخداپلین . [ پْلی / ی ِ ](اِخ ) کائیوس پلینیوس سکوندوس معروف به پلین بزرگ . عالم طبیعی و نویسنده ٔ رومی مولد، کم در عصر تی بر بسال 23 م .، متوفی در زمان تیتوس بسال
جادوفشلغتنامه دهخداجادوفش . [ ف َ ] (ص مرکب ) مانند جادو. جادونما. بمانند جادو : فرازش نوردید و کردش نشان بدادش بدان پیر جادوفشان . دقیقی (از شاهنامه چ بروخیم ). || کنایه از فتان
جادوکارلغتنامه دهخداجادوکار. (ص مرکب ) جادوگر. ساحر.آنکه در مهارت و هنر جادوگر را ماند : در کارگاه جادوکار از عالم شمشیر میناکار. (آنندراج ).چون شد آراسته بنقش و نگارروی این کارگاه
جاروکشلغتنامه دهخداجاروکش . [ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) رجوع به جاروب کش شود : چو خورشید جاروکش آن درم که جنت گلی بر سر کوی اوست .تأثیر (از آنندراج ).