جا دادنلغتنامه دهخداجا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهادن چیزی را در جائی . هشتن . مقام دادن . وضع کردن . نصب کردن . منصوب کردن .
جاکردنلغتنامه دهخداجاکردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جادادن . || محبوب شدن . در دل کسی جای گرفتن : کردم در جانش جای و نیست دریغاین دل و جان زین بزرگوار مرا. ناصرخسرو.و در دل و چشم خل
گذاردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. جادادن، گذاشتن، نهادن ۲. وضع کردن، وضع ۳. طی کردن، عبور کردن، گذشتن ۴. برپاداشتن، منعقد کردن ۵. ترک کردن، رها کردن