جاجلغتنامه دهخداجاج . (اِخ ) نام شهری در ترکستان . (فرهنگ لغات شاهنامه ). چاچ : سپهدارترکان از آن روی جاج نشسته به آرام بر تخت عاج . فردوسی .پادشاه جاج را خدیو گویند. (مجمل الت
ژاژلغتنامه دهخداژاژ. (اِ) گیاهی بود که آن را کنگر گویند و تره ٔ دوغ کنند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). گیاهی باشد که اندر تره ٔ دوغ کنند. (لغت نامه ٔ اسدی ). گیاهی است که تره
ژاژواژهنامه آزادهمان نسخ، همارز واگذاردن و تاراندن و کنارزدن. میتوانیم برابر منسوخ و دربرابر ناسخ هم بگذاریمش. پس ناسخ و منسوخ را دیگر ژاژا و ژاژ گوییم. کلام بیهوده
جاج نگرلغتنامه دهخداجاج نگر. [ ن ِ گ َ ] (اِخ ) نام شهری است در هندوستان . (برهان ). غیاث بنقل از سراج نویسد: بدین نام شهری در هند نیست بالفعل . ظاهراً همین «جاج مئو» است که قصبه ا
جاج نگرلغتنامه دهخداجاج نگر. [ ن ِ گ َ ] (اِخ ) نام شهری است در هندوستان . (برهان ). غیاث بنقل از سراج نویسد: بدین نام شهری در هند نیست بالفعل . ظاهراً همین «جاج مئو» است که قصبه ا
جاجرودلغتنامه دهخداجاجرود. (اِخ ) نام رودی است مشهور از دوفرسنگی شهر تهران میگذرد و اصل در آن جایه رود بود. و جایه نام قریه ای است که آن رود از پیش آن میگذرد و بمنزله ٔ منبع آن رو
جاجنیلغتنامه دهخداجاجنی . [ ج َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن الحرب ، مکنی به ابی نصر. فقیهی است معروف . سمعانی در الانساب وی را نام برده و گوید منسوب به قریه ٔ جاجن است .