جائزلغتنامه دهخداجائز. [ ءِ ] (ع ص ) از ج َوَزَ. روا. روان . مباح . || تشنه ٔ گذرنده بر قوم وبستان . || (اِ) شاه تیر. (منتهی الارب ).
جائذلغتنامه دهخداجائذ. [ ءِ ] (ع ص ) ازج َءذ. بر دهان خورنده ٔ آب و مانند آن . (منتهی الارب ). جرعه نوشنده ٔ آب . (از تاج العروس ) (قطر المحیط).
جائظلغتنامه دهخداجائظ. [ ءِ ] (ع ص ) از: جأظ. گران چشم :جأظَ من الماء؛ گران چشم شد از آب . (منتهی الارب ).
جعاظلغتنامه دهخداجعاظ. [ ج َ ] (ع ص ) مرد دفزک متکبر و بدخوی که وقت طعام خشم گیرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جائزالخطالغتنامه دهخداجائزالخطا. [ ءِ زُل ْ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه از خطا مصون نباشد. آنکه دستخوش اشتباه و خطاست . غیر معصوم : آدمی جائز الخطاست . انسان جائز الخطاست .
جائزوارلغتنامه دهخداجائزوار. [ ءِزْ ] (ص مرکب ) ممکن : اگر چه هست نه چون هرچه هست جائز گشت اگر چه نیست نه چون هرچه نیست جائزوار.ناصرخسرو.
جائزةلغتنامه دهخداجائزة. [ ءِ زَ ] (ع اِ) صلة. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || عطیة. (منتهی الارب ). عطا. (دهار). انعام . (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || ارمغان . تحفه
جائزةدیکشنری عربی به فارسیجايزه , راي , مقرر داشتن , اعطا کردن , سپردن , امانت گذاردن , انعام , ممتاز , غنيمت , ارزش بسيار قاءل شدن , مغتنم شمردن