جائرلغتنامه دهخداجائر. [ ءِ ] (ع اِمص ) از ج َءْرَ شورش دل . || بگلو درماندگی چیزی . || (مص ) گرفتن گلو و خراش آن از خوردن چیزی چرب . (منتهی الارب ).
جائرلغتنامه دهخداجائر. [ ءِ ] (ع ص ) از جور. ستمکار. (منتهی الارب ). جورکننده و ستمکار. (غیاث اللغات ). ستمکار. (دهار). ظالم . بیدادگر. ستمگر. ج ، جائرون ، جَوَرَه ، جارَة. || آ
جعارلغتنامه دهخداجعار. [ ج ِ ] (ع اِ) داغی که بر ران چارپایان میگذارند. (آنندراج ). || ریسمانی که آب کش هنگام فرورفتن بچاه یک سر آنرا بر میخی می بندد و سر دیگر آنرا بر کمر. (منت
جائریلغتنامه دهخداجائری . [ ءِ ] (حامص ) ستمگری . بیدادگری : کسی را که بسترد آثار عدلش ز روی زمین صورت جائری را. ناصرخسرو.رجوع به جور شود.
جائریلغتنامه دهخداجائری . [ ءِ ] (حامص ) ستمگری . بیدادگری : کسی را که بسترد آثار عدلش ز روی زمین صورت جائری را. ناصرخسرو.رجوع به جور شود.
جایرفرهنگ انتشارات معین(یِ) [ ع . جائر ] (اِفا.) 1 - ستمکار، ظالم . 2 - آن که از راه حق به راه باطل میل کند.