تنهبهتنهcorps à corpsواژههای مصوب فرهنگستانبرخورد بدن دو شمشیرباز به هم که به توقف بازی منجر میشود
تانی تنهلغتنامه دهخداتانی تنه . [ ت َ ن َ ] (اِ) کلماتی که برای استقامت وزن نغمات در وقت خوانندگی ابتدا بدان کنند. (آنندراج ) : دانستن معرفت به تانی تنه نیست اثبات ظهور ذات را بینه نیست در دل بجز از نور خدا هیچ مدان غیر از یک کس به خانه ٔ آینه نیست .<p
تپنچهلغتنامه دهخداتپنچه . [ ت َ پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) مخفف طبانچه است که به عربی لطمه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). تپانچه . (ناظم الاطباء) : ز گفتار هر دو پشیمان شدندتپنچه برخسارگان برزدند. فردوسی .ر
ثنیةلغتنامه دهخداثنیة. [ ث ِن ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) فرومایه . خوارتر و زبون تر چیزی : فلان ثِنیةُ اهل بیته .
مدرانلغتنامه دهخدامدران . [ م ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در طریق تبوک از مدینه و موسوم است به ثنیة مدران . (از معجم البلدان ). یکی از مساجد نبی است . (منتهی الارب ). رجوع به ثنیة مدران شود.
پیشلغتنامه دهخداپیش . (اِ) نام هر یک از چهار دندان که دو بر بالا و دو به زیر است در پیش دهان و آنرا به تازی ثنیه و جمع آنرا ثنایا گویند.
تثنیهلغتنامه دهخداتثنیه . [ ت َ ن ِ ی َ ] (اِخ ) اسم پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسوی مجدداً در آنجاذکر میشود بدون واسطه آن را تثنیه گفتند غالباً گمان دارند که مصنف آن موسی بوده . (قاموس کتاب مقدس ).
تثنیهفرهنگ فارسی عمید۱. اسمی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت میکند؛ مثنی.۲. (اسم مصدر) ساختن کلمه بهصورتی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت کند.
رامیثنیهلغتنامه دهخدارامیثنیه . [ ث َ نی ی َ ] (اِخ ) رامیتن . رامیثن . نام شهری بوده در بخارا. رجوع به رامیتن و رامیثن و رامیثنة در همین لغت نامه و فهرست احوال و اشعار رودکی شود.
تثنیهفرهنگ فارسی معین(تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دو تا کردن . 2 - علامت تثنیه «ان » یا «ین » را به کلمة عربی الحاق کردن .