ثناءلغتنامه دهخداثناء. [ ث َ ] (اِخ ) کاتبه . زنی از خوش نویسان معروف و او جاریه ٔ ابن فیوما و از شاگردان اسحاق بن حماد است . (ابن الندیم ).
ثناءلغتنامه دهخداثناء. [ ث َ ] (اِخ ) هبةاﷲ (شیخ ...). از شعرای کشمیر و از شاگردان علی حزین لاهیجی است . وفات وی دراواسط مائه ٔ دوازدهم هجری بود و بیت ذیل از اوست :شرم از آن روز
ثناءلغتنامه دهخداثناء. [ ث ِ ] (ع اِ) رسن از پشم یا موی یا از غیر آن . ثنایة. قاتمه . || هر تاهی از رَسَن . لا. تو. || پای بند یا زانو بند شتر. || دوم . || ثناء دار؛ پیش در سرای
ثناءلغتنامه دهخداثناء. [ ث ُ ] (ع ق ) دودو: جاؤوا ثناء ثناء؛ یعنی اثنین اثنین یا ثنتین ثنتین ، آمدند دو دو. دوگان دوگان . دوپاره .
سناءلغتنامه دهخداسناء. [ س َ] (ع اِ) بلندی . رفعت . (ناظم الاطباء). || (ع مص ) صاحب بلندی و رفعت گردیدن . (ناظم الاطباء).
صناعلغتنامه دهخداصناع . [ ص َ ] (ع اِ) چوبهاست که بدان آب را چندی بند کنند. || (ص ) رجل صناع الیدین ؛ ماهر باریک کار چربدست در پیشه و کار خود. (منتهی الارب ). دست کار. چرب دست .
صناعلغتنامه دهخداصناع . [ ص ُن ْ نا] (ع ص ، اِ) ج ِ صانع : صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابله ٔ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 421). وقتقونوین را
ثداءلغتنامه دهخداثداء. [ث ُدْ دا ] (ع اِ) گیاهی است و در بیخ آن طرثوث می روید. (منتهی الارب ). ثُداة یکی ثُداء. (منتهی الارب ).
ثاءلغتنامه دهخداثاء. (ع اِ) نام حرف «ث ». || کثیر از هر چیزی . || آنکه زندگانی کند از هر چیز. و تصغیر آن ثُییَّه است .
ثنافرهنگ انتشارات معین(ثَ) [ ع . ثناء ] (اِ.) 1 - آفرین ، تحسین . 2 - مدح ، ستایش . 3 - سپاس ، شکر. 4 - دعا.
لسان الصدقلغتنامه دهخدالسان الصدق . [ ل ِ نُص ْ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) ثناء نیکو. ثناء باقی . ثنای نیک و راست . ذکرالحسن . (اقرب الموارد). رجوع به لسان شود.
تمضیرلغتنامه دهخداتمضیر. [ ت َ] (ع مص ) کسی رابه مضریان نسبت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پاک گردانیدن : مضراﷲ لک الثناءَ؛ ای طیبه . (ازا