ثقوبلغتنامه دهخداثقوب . [ ث َ ] (ع اِ) آتش افروزینه . آتش گیره . هیمه ٔ خرد که به آن آتش برافروزند. ج ، ثُقُب .
ثقوبلغتنامه دهخداثقوب . [ ث ُ ] (ع مص ) ثقابت . ثَقب . || روشن شدن ستاره . || افروخته شدن . || دمیدن بوی . || نافذ رای گردیدن . || بسیارشیر شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ).
ثقوبفرهنگ انتشارات معین(ثُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شعله ور شدن آتش ، روشن شدن ستاره . 2 - نافذ رای گردیدن .
سغوبلغتنامه دهخداسغوب . [ س ُ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن یا گرسنه گردیدن با مشقت و ماندگی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). گرسنه شدن . (المصادر زوزنی ).
ثقابتلغتنامه دهخداثقابت . [ ث َ ب َ ] (ع مص ) ثقوب . || افروخته شدن آتش . (تاج المصادر بیهقی ). و بسیار سرخ گردیدن . || روشن شدن ستاره . || دمیدن بوی . || ثقبت الناقه ؛ بسیارشیر
ثاقبلغتنامه دهخداثاقب . [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثقوب و ثقب . مضی ٔ. روشن . فروزان . || سوراخ کننده . || نافذ. || رخشان . تابان .تابنده . || افروخته . || روشن کننده . || باتل
ثقبلغتنامه دهخداثقب . [ ث ُ ق َ / ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثُقبة. || روزن خانه . سوراخ . ج ، ثقوب و اَثقب : چرخ چون گوز شکسته است از آن روز که ماه چهره چون چهره ٔ بادام جبین پر ثقب است