سغبهلغتنامه دهخداسغبه . [ س ُ ب َ ] (ص ) چیزی چرب و روغنی . (برهان ) (آنندراج ). چیزی چرب . (غیاث ). || فریفته و بازی داده شده . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : در زحیری ز سغبه ای
سغبهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. فریبخورده و بازیداده شده؛ فریفته.۲. مسخره: ◻︎ تن خویشتن سغبه دونان کنند / ز دشمن تحمل زبونان کنند (سعدی۱: ۱۳۱).
ثقبةلغتنامه دهخداثقبة. [ ث َ ق َ ب َ ] (اِخ ) کوهی است بین حراء و مکه و در زیر آن مزارع است . (مراصد الاطلاع ).
ثقبةلغتنامه دهخداثقبة. [ ث ُ ب َ ] (ع اِ) سوراخ کوچک . سولاخ . (زمخشری ) : دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روزولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب . مسعود.ج ، ثُقَب . و ثُقب . || ثق
ثقةالدینلغتنامه دهخداثقةالدین . [ ث ِ ق َ تُدْ دی ] (اِخ ) جمال الفلاسفه . رجوع به یوسف بن محمدالدربندی شود .
ثقبةلغتنامه دهخداثقبة. [ ث َ ق َ ب َ ] (اِخ ) کوهی است بین حراء و مکه و در زیر آن مزارع است . (مراصد الاطلاع ).
ثقبةلغتنامه دهخداثقبة. [ ث ُ ب َ ] (ع اِ) سوراخ کوچک . سولاخ . (زمخشری ) : دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روزولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب . مسعود.ج ، ثُقَب . و ثُقب . || ثق