ثفروقلغتنامه دهخداثفروق . [ ث ُ ] (ع اِ) چوب خوشه ٔ خرما. || پشیزه ٔ سر خرما یا آنچه بدان قمع خرما ملصق باشد. چوب خوشه ٔ انگور و خرما که دنباله ٔ انگورو خرما بدان پیوسته است . ||
ثروقلغتنامه دهخداثروق . [ ث ُ ] (اِخ ) نام دهی است از بنی دوس . معجم البلدان . (مراصد الاطلاع ). و رجوع به ثردق شود.
تفروقلغتنامه دهخداتفروق . [ ت ِ ] (ع اِ) غلاف بر خرما و مانند آن . (منتهی الارب ). خوشه ٔ خرما. (ناظم الاطباء).
ثافرورسلغتنامه دهخداثافرورس . [ ] (اِخ ) یکی از شاگردان افلاطون طبیب یونانی و استاد وی او رابه علاج جراحات میداشت .
ثراقیهلغتنامه دهخداثراقیه . [ ث َ ی َ ] (اِخ ) تراکیه . تراس . ناحیه ای واقع در شمال یونان قدیم که امروز در قسمت جنوبی بلغارستان واقع است و قسمت یونانی نشین ثراقیه که بلغارستان را
حجر ثراقیلغتنامه دهخداحجر ثراقی . [ ح َ ج َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب تحفة گوید: حجر ثراقی سنگی است سیاه و بدبو و از صقلیة خیزد و از آتش مشتعل گردد و از آب کم که بر او ریزند
environedدیکشنری انگلیسی به فارسیمحیط زیست، احاطه کردن، دور زدن، محاصره کردن، دور کسی یا چیزی را گرفتن
پشیزهلغتنامه دهخداپشیزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) پول ریزه باشد بغایت تنک و کوچک . (فرهنگ جهانگیری ). گویند زری باشد قلب در نهایت نازکی و کوچکی . (برهان قاطع). پول خرد از مس یا برنج
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاط
ثروقلغتنامه دهخداثروق . [ ث ُ ] (اِخ ) نام دهی است از بنی دوس . معجم البلدان . (مراصد الاطلاع ). و رجوع به ثردق شود.
عربستانلغتنامه دهخداعربستان . [ ع َ رَ ب ِ ] (اِخ ) عربستان شبه جزیره ای است که از طرف جنوب به خلیج عدن و تنگه ٔ باب المندب و اقیانوس هند و دریای عمان و از مغرب به دریای سرخ (قلزم