ثعلب مصریلغتنامه دهخداثعلب مصری . [ ث َ ل َ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام دوائی و در این تخفیف کرده اند زیرا این کلمه در اصل خصیةالثعلب باشد چه دوای مذکور بیخی است بشکل خایه ٔ روباه . چون در نواحی مصر پیدا میشود بمصر منسوب کنند ظاهراً فقط ثعلب مصری یا ثعلب گفتن درست نباشد مگر آنکه گوئیم چون لف
تحلبلغتنامه دهخداتحلب . [ ت َ ح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) دوشش دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || تحلب عَرَق ؛ روان شدن خوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): تحلب بدنه عَرَقاً؛ جاری گردید خوی بدن وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || روان شدن آب دهن . || روان شدن
تهلبلغتنامه دهخداتهلب . [ ت َ هََ ل ْ ل ُ ] (ع مص ) برکنده موی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهلیبلغتنامه دهخداتهلیب . [ ت َ ] (ع مص ) موی دنبال اسب برکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). موی برکندن . || دشنام دادن و هجو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ثعلبلغتنامه دهخداثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) ابن عمرو. پدر خزاعة که بنی خزاعة جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173).
ثعلبلغتنامه دهخداثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن یحیی بن زیدبن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمدبن یحیی و فهرست ابن الندیم . (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد یاقوت (ج 2 صص 133-<span class="hl"
خصی الثعلبلغتنامه دهخداخصی الثعلب . [ خ ُ / خ ِ صِث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) سورطیون . سوفطیون (بحر الجواهر). شاطریون . (منتهی الارب ). ساطورین . طریفلن . جفت آفرید. (یادداشت بخط مؤلف ). ثعلب مصری . رجوع به ثعلب مصری در این لغت نامه شود.خواص طبی خصی الثعلب : بیخی
ثعلبلغتنامه دهخداثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) ابن عمرو. پدر خزاعة که بنی خزاعة جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173).
ثعلبلغتنامه دهخداثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن یحیی بن زیدبن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمدبن یحیی و فهرست ابن الندیم . (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد یاقوت (ج 2 صص 133-<span class="hl"
ثعلبلغتنامه دهخداثعلب . [ ث َ ل َ ] (ع اِ) روباه ماده یا عام است . روبه . گته سک . و در اختیارات بدیعی آمده است : بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر مفاصل طلا کنند بغایت نافع بود خاصه همچنان زنده بپزند وزمانی نیک در آن آب نشینند اما بعد از تنقیه این عمل کنند و پیه وی درد مفاصل را سودمند
داءالثعلبلغتنامه دهخداداءالثعلب . [ ئُث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) داء ثعلب . نوعی از بیماری که موی بریزاند. علتی که موی بریزاند و در عرف به آن خوره گویند. (غیاث ). علتی که موی فروریزد از مردم . (مهذب الاسماء). موخوره .خوره . سعفة. (منتهی الارب ). داءالحیة. گر. گری . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: و
خصی الثعلبلغتنامه دهخداخصی الثعلب . [ خ ُ / خ ِ صِث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) سورطیون . سوفطیون (بحر الجواهر). شاطریون . (منتهی الارب ). ساطورین . طریفلن . جفت آفرید. (یادداشت بخط مؤلف ). ثعلب مصری . رجوع به ثعلب مصری در این لغت نامه شود.خواص طبی خصی الثعلب : بیخی
ریةالثعلبلغتنامه دهخداریةالثعلب . [ ی َ تُث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) به پارسی شش روباه گویندو ضیق نفس را سودمند است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
مثعلبلغتنامه دهخدامثعلب . [ م ُث َ ل ِ ] (ع ص ) روباه ناک و پر از روباه . (ناظم الاطباء). جایی که روباه بسیار باشد. (از اقرب الموارد).