ثریدلغتنامه دهخداثرید. [ ث َ ] (اِخ )قلعه ای است در یمن از بنی حاتم بن سعد. گویند به میان آن چشمه ای است که بشدت فوران کند. (مراصد الاطلاع ).
ثریدلغتنامه دهخداثرید. [ ث َ ] (معرب ، اِ)معرب ترید. (بحر الجواهر). تریت . تلیت . (عامیانه ). ابورزین . اشکنه . نان شکسته در کاسه . یخنی . اُثردان . مثرود. ثریده . ثُردَه . و آن
سریدلغتنامه دهخداسرید. [ س َ ] (ع اِ) درفش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درفش کفشدوزی . (اقرب الموارد).
سریدلغتنامه دهخداسرید. [ س َ ] (اِ) جامه ٔ غوک را گویند و آن چیزی باشد سبز که در آبهای ایستاده بهم رسد. (برهان ). جامه ٔ غوک . (آنندراج ). || ریسمانی که اطفال از جایی آویزند و ب
صریدلغتنامه دهخداصرید. [ ص ُرْ رَ ] (ع اِ) ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ). الغیم الرقیق لا ماء فیه . (اقرب الموارد).
ثریدةلغتنامه دهخداثریدة. [ ث َ دَ ] (ع اِ) ثرید. ترید. اشکنه . نان شکسته در کاسه . || کفی که بالای خمر برآید. ج ، ثرائد.
ثریلغتنامه دهخداثری . [ ث َری ی ] (ع ص ، اِ) توانگری . || مال بسیار. || غنی . توانگر: رجل ثری ؛ مرد بسیارمال .
ثرمدلغتنامه دهخداثرمد. [ ث َ م َ ] (اِخ ) شعبی است در کوه اجاء از بنی ثعلبه گویند آبی است . (مراصد الاطلاع ).
ثریدةلغتنامه دهخداثریدة. [ ث َ دَ ] (ع اِ) ثرید. ترید. اشکنه . نان شکسته در کاسه . || کفی که بالای خمر برآید. ج ، ثرائد.
مثرودلغتنامه دهخدامثرود. [ م َ ] (ع اِ) ثرید. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). ترید. (ناظم الاطباء). اشکنه . ثریده . اُثرُدان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص ) ثو
انبخانیلغتنامه دهخداانبخانی . [ اَم ْ ب َ ] (ع ص نسبی ) ثریدانبخانی ؛ ثرید که در آن بخار و گرمی باشد یا طعامی است که نان کاک را در روغن زیت (زیتون ) بریان کنند تا بیاماسد و بر آن آ
ابورزینلغتنامه دهخداابورزین . [ اَ رَ ] (ع اِ مرکب ) ثرید. ترید. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). اشکنه . || خبیص . (منتهی الارب ). نوعی حلوا. آفروشه .