ثرثورلغتنامه دهخداثرثور. [ ث ُ ] (اِخ ) نام دو نهر است به ارمنستان یکی را ثرثور کبیر و دیگری را ثرثور صغیر گویند بین یکی از آنها و بردعه کمتر از یک فرسخ است . (مراصد الاطلاع ). ص
سرسورلغتنامه دهخداسرسور. [ س ُ ] (ع ص ) دانای بزرگ بسیار درآینده در امور. || هو سرسور مال ؛ او نیکو سیاست کننده ٔشتران است . || (اِ) پیکان دوک . || دوست و یار خالص . (منتهی الارب
صرصورلغتنامه دهخداصرصور. [ ص ُ] (ع اِ) نوناتک . الواحد صرصورة. (نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء). || جانورکی است . || اشتر بزرگ هیکل . || شتر بختی . (منتهی الارب ).
ثرثارلغتنامه دهخداثرثار. [ ث َ ] (ع ص ) بسیارگوی . || بیهوده گوی بسیارفریاد. ج ، ثَرثارون ، ثرثارین .
ثرثارلغتنامه دهخداثرثار. [ ث َ ] (اِخ ) نهر یا وادی بزرگی است که موقع فراوانی باران طولش بسیار بود ولی به تابستان در آن جز برکه های کوچک و چشمه های شور و جزئی آب چیزی نیست و آن د
ثرثرهلغتنامه دهخداثرثره . [ ث َ ث َ رَ ] (ع مص ) بسیار گفتن . بیهوده بتکرار حرف زدن . || پراکندن . پریشان کردن . || بسیار خوردن . || آمیختن طعام .
enervatesدیکشنری انگلیسی به فارسیenervates، بی اثر کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن، ناتوان کردن، سست کردن
ترتورلغتنامه دهخداترتور. [ ت ُ ] (ع اِ) پایکار و دامن بردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جِلْواز. (تاج العروس ) (متن اللغة). || پیاده ٔ سلطان که بی وظیفه همراه باشد
ثرثارلغتنامه دهخداثرثار. [ ث َ ] (ع ص ) بسیارگوی . || بیهوده گوی بسیارفریاد. ج ، ثَرثارون ، ثرثارین .
ثرثارلغتنامه دهخداثرثار. [ ث َ ] (اِخ ) نهر یا وادی بزرگی است که موقع فراوانی باران طولش بسیار بود ولی به تابستان در آن جز برکه های کوچک و چشمه های شور و جزئی آب چیزی نیست و آن د