ثرمدلغتنامه دهخداثرمد. [ ث َ م َ ] (اِخ ) شعبی است در کوه اجاء از بنی ثعلبه گویند آبی است . (مراصد الاطلاع ).
ثردلغتنامه دهخداثرد. [ ث َ ] (ع مص ) نان در کاسه شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). اشکنه کردن . ترید کردن نان را. || غوطه دادن جامه را در رنگ . || شکستن گردن مذبوح پیش از آنکه سرد
ثریدلغتنامه دهخداثرید. [ ث َ ] (اِخ )قلعه ای است در یمن از بنی حاتم بن سعد. گویند به میان آن چشمه ای است که بشدت فوران کند. (مراصد الاطلاع ).
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکس
خردلغتنامه دهخداخرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچ
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حرو
ثرمدلغتنامه دهخداثرمد. [ ث َ م َ ] (اِخ ) شعبی است در کوه اجاء از بنی ثعلبه گویند آبی است . (مراصد الاطلاع ).