ثخینلغتنامه دهخداثخین . [ ث َ ] (ع ص ) سطبر و سخت . || محکم . || غلیظ. || حلیم . بارزانت . رزین . || مردی ثخین السلاح ؛ مردی باسلاح و بعضی گفته اند یقال للاعزل الذی لاسلاح معه ،
ثخینفرهنگ انتشارات معین(ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستبر، سخت . 2 - محکم ، استوار. 3 - غلیظ . 4 - حلیم ، بردبار.
سخینلغتنامه دهخداسخین . [ س َ] (ع ص ) گرم : ماء سخین ؛ آب گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). آب گرم و هر چه که گرم باشد. (غیاث ).- رجل سخین العین ؛ مرد گرم اشک . (منتهی ال
سخینلغتنامه دهخداسخین . [ س ِخ ْ خی ] (ع اِ) بیل برگشته لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سخاخین . || کارد جزاران ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاید مصحف سکین باشد
عجالطلغتنامه دهخداعجالط. [ ع ُ ل ِ ] (ع ص ) شیر خفته ٔ سطبر. (منتهی الارب ). شیر دفزک شده ٔ سطبر. (اقرب الموارد). اللبن الخاثر الثخین .
غتمیلغتنامه دهخداغتمی . [ غ ُ می ی ](ع ص نسبی ) (منسوباً) مرد که کلام پیدا گفتن نتواند.(منتهی الارب ). || و منه لبن غتمی ؛ ای ثخین لاصوت لصبه ؛ یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ن
ثخنلغتنامه دهخداثخن . [ ث ِ خ َ ] (ع مص ، اِمص ) ستبرنا. ستبرا. سطبرا. سطبری . قطر. ضخامت . حجم . دبز. کلفتی . هنگفتی . لُکی . گندگی . غلّت . || غلظت . || سختی . || ثخانت . ثخو
لزاق الذهبلغتنامه دهخدالزاق الذهب . [ ل ِ قُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) اَشق است که صمغ طرثوث باشد. رجوع به اشق شود. لحام . شامل لحام الذهب و اشق است . (فهرست مخزن الادویه )... لزاق الذه