ترخندهلغتنامه دهخداترخنده . [ ت َ خ َدَ / دِ ] (اِ) طعنه و طنز و بیهوده و مکر و حیله باشد، و به این معنی بجای خای ثخذ «ف » و «ق » هر دو نیز آمده است . (برهان ). در برهان قاطع بمعن
حساب جمللغتنامه دهخداحساب جمل . [ ح ِ ب ِ ج ُم ْ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمارش به وسیله ٔ حروف ابجد که در هشت جمله ٔ «ابجد» «هوز« »حطی » «کلمن « »سعفص « »قرشت » «ثخذ« »ضظغ» ج
روادففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مردم عقبمانده و درپیآینده.۲. حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند.
زمرذلغتنامه دهخدازمرذ. [ زُ م ُرْ رُ ] (معرب ، اِ) زمرد. (ناظم الاطباء). بضَمّات و ذال ثخذ در آخر، معرب زمرد... (آنندراج ). رجوع به زمرد و المعرب جوالیقی ص 175 شود.