ثالسقیسلغتنامه دهخداثالسقیس . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) بیونانی تخمی است که بفارسی آنرا سپندان گویند چون دود کنند جمیع گزندگان بگریزند و بر گزندگی عقرب مالند نافع باشد. (برهان ). تخم سپن
تالسقیسلغتنامه دهخداتالسقیس . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) «حرف » است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). محرف «تالسفیس » (تالسب ) است . رجوع به تالسب و تالسفیس و تالسقیر و تالسقیسر شود.
تالسقیسرلغتنامه دهخداتالسقیسر. [ ل ِ ] (معرب ، اِ) حرف است . (فرهنگ فهرست مخزن الادویه ص 8). محرف «تالسفیس » (تالسب ) است . رجوع به تالسب و تالسفیس و تالسقیس و تالسفیسیر و تالسقیر ش
حرف بابلیلغتنامه دهخداحرف بابلی . [ ح ُ ف ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نبات او بقدر شبری و برگش شبیه به برگ ترب و باخشونت و گلش زرد و تخمش سفید و مدور. و در تنکابن خاص تره و در ما
تخملغتنامه دهخداتخم . [ ت ُ ] (اِ) دانه . (برهان ). تخم درخت و غله . (فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن . (آنندراج ). دانه
تالسقیسلغتنامه دهخداتالسقیس . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) «حرف » است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). محرف «تالسفیس » (تالسب ) است . رجوع به تالسب و تالسفیس و تالسقیر و تالسقیسر شود.
تالسقیسرلغتنامه دهخداتالسقیسر. [ ل ِ ] (معرب ، اِ) حرف است . (فرهنگ فهرست مخزن الادویه ص 8). محرف «تالسفیس » (تالسب ) است . رجوع به تالسب و تالسفیس و تالسقیس و تالسفیسیر و تالسقیر ش