ترشلغتنامه دهخداترش . [ ت ُ/ ت ُ رُ ] (ص ) مزه ٔ معروف که بعربی حامض گویند. (غیاث اللغات ). طعم معروف . (آنندراج ). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزه ٔ نامطبوع بود.
دندانهلغتنامه دهخدادندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ ] (اِ) (از: دندان + َه تخصیص نوع از جنس ) هر یک از برآمدگی و برجستگی های دندان مانند چیزی مضرس چون اره و شانه و کلید. تضریس . برجستگی
تراشندهلغتنامه دهخداتراشنده . [ ت َ ش َ دَ / دِ ] (نف ) حلاق . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). سرتراش . سلمانی : مگر کآن غلام از جهان درگذشت بدیگر تراشنده محتاج گشت . نظامی .تراشند
منشارلغتنامه دهخدامنشار. [ م ِ ] (ع اِ) اره . (دهار). اره . ج ، مناشیر. (مهذب الاسماء). اره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اره که بدان چوب را قطع کنند. (غیاث ) (آنندراج ) (از ا