تیمملغتنامه دهخداتیمم . [ ت َ ی َم ْ م ُ ] (ع مص ) (از «ی م م ») قصد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاح
تیممفرهنگ انتشارات معین(تَ یَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از روی قصد و عمد کاری کردن . 2 - به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری ، از خاک استفاده کردن ، به این صورت که دست ها را بر خا
تیممفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (فقه) عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب میتوان
تیممگاهلغتنامه دهخداتیممگاه . [ ت َ ی َم ْ م ُ ] (اِ مرکب ) تیممگه . جای تیمم . خاک پاکیزه ای که بر آن تیمم توان کرد. خاکی خشک و عاری از رطوبت : دجله ز تف آه خود، کردم تیممگاه خودب
تیممگهلغتنامه دهخداتیممگه . [ ت َ ی َم ْ م ُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) تیممگاه : ز آتشین آه بن دریا راچون تیممگه عطشان چه کنم . خاقانی .اگر بوی خشمش برد مغز دریاتیممگهی در بیابان نماید.
تتمملغتنامه دهخداتتمم . [ ت َت َم ْ م ُ ] (ع مص ) شکافته شدن بی آنکه جدا گردد یا شکافته از هم جدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تتمم الشی ٔ؛ شکافته شد بی آنکه آشکار گر
تجمملغتنامه دهخداتجمم . [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع مص ) انبوه گردیدن گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || (اِ) متعه ٔ زن طلاق یافته . (منتهی الارب ) (
تیممگاهلغتنامه دهخداتیممگاه . [ ت َ ی َم ْ م ُ ] (اِ مرکب ) تیممگه . جای تیمم . خاک پاکیزه ای که بر آن تیمم توان کرد. خاکی خشک و عاری از رطوبت : دجله ز تف آه خود، کردم تیممگاه خودب
تیممگهلغتنامه دهخداتیممگه . [ ت َ ی َم ْ م ُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) تیممگاه : ز آتشین آه بن دریا راچون تیممگه عطشان چه کنم . خاقانی .اگر بوی خشمش برد مغز دریاتیممگهی در بیابان نماید.
متیمملغتنامه دهخدامتیمم . [ م ُ ت َ ی َم ْ م ِ ] (ع ص ) تیمم کننده . || آهنگ کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تیمم شود.
بخاک وضو کردنلغتنامه دهخدابخاک وضو کردن . [ ب ِ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب )تیمم . دست درخاک زدن و به پیشانی مالیدن تیمم را.