تیغ زنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مجاز] ویژگی کسی که با نیرنگ و یا زور از دیگران پول میگیرد.۲. [قدیمی] شمشیرزن.۳. [قدیمی، مجاز] جنگجو.۴. دلاک؛ سلمانی.۵. کسی که در عزای شهیدان کربلا به سر خ
تیغزنلغتنامه دهخداتیغزن . [ زَ ] (اِخ ) نام روز سیزدهم از ماههای ملکی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). روز سیزدهم از ماههای یزدجردی . (ناظم الاطباء).
تیغزنلغتنامه دهخداتیغزن . [ زَ ] (نف مرکب ) معروف است . (برهان ). شمشیرزن . (ناظم الاطباء). تیغدار که سپاهی باشد. (آنندراج ) : همه موبدان را به کرسی نشاندپس آن خسرو تیغزن را بخوا
تیغزنانلغتنامه دهخداتیغزنان . [ زَ ] (ق مرکب ) در حالت تیغ زدن . در حال جنگ و ستیز با شمشیر. || در حال شعاع افکندن . در حالت پرتوافشانی : من شده فارغ که ز راه سحرتیغزنان صبح درآمد
تیرزنلغتنامه دهخداتیرزن . [ زَ ] (نف مرکب ) تیرانداز. (ناظم الاطباء). تیرافکن . که تیر اندازد. که تیر زند. تیرزننده . تیراندازنده : چو شاپور و بهرام شمشیرزن چو گرگین و چون بیژن ت
joyدیکشنری انگلیسی به فارسیشادی، لذت، خوشی، سرور، مسرت، خرسندی، فرح، طرب، حظ، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
تریاک زنلغتنامه دهخداتریاک زن . [ ت َ / ت ِرْ زَ ] (نف مرکب ) آنکه خشخاش را تیغ زند تا تریاک آن را بگیرند. خشن زن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیغ زدنلغتنامه دهخداتیغ زدن .[ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیغ نهادن در قومی . شمشیر زدن .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نبرد کردن با شمشیر. دشمن را با شمشیر و جز آن از پای درآوردن : نامه نویسد
زنگ زدهلغتنامه دهخدازنگ زده . [ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگ گرفته . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگارگرفته . اکسیده . بااکسیژن ترکیب شده . (فرهنگ فارسی معین ) : عمر پرمایه به خ