تیزپیلغتنامه دهخداتیزپی . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) تیزپا. تیزرو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بسر برد روزی دو، در رود و می دگر باره شد مرکبش تیزپی . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تزییلغتنامه دهخداتزیی . [ ت َ زَی ْ یی ] (ع مص ) پوشش گرفتن و آراسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشش گرفتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد): تزیا بزی القوم ؛ ای لبس کمایلبسون . (اقرب الموارد). تزیا بزی الصلحا؛ لباس نیکان گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تظییلغتنامه دهخداتظیی ٔ. [ ت َظْ ] (ع مص ) اندوهگین گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تیزیلغتنامه دهخداتیزی . (حامص ) تیز بودن . تند بودن . مقابل کندی . (فرهنگ فارسی معین ). ... معنی دیگر، که در مقابل کندی باشد خود ظاهر است . (برهان ). مقابل کندی چون تیزی تیر و تیغ و جز آن و سرشار از صفات اوست و با لفظ دادن و داشتن مستعمل ... (آنندراج ). ... تندی و برندگی . (ناظم الاطباء). غرا
تیزیدیکشنری فارسی به انگلیسیacuity, edge, incision, incisiveness, jag, keenness, prong, salience, sharpness, snag, teeth, tine
تیزیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل تیزی، برندگی، برایی، برش گزش دندانهدار بودن، [◄ دندانه 260]، ارهای بودن، خاردار بودن تندی، تیزی مزه
سرتیزیلغتنامه دهخداسرتیزی . [ س َ ] (حامص مرکب ) تندی . تیزی : بسیار چو سوزن ارچه سرتیزی کردهم بخیه ٔ بی زریش بر روی افتاد. فرقدی . || خشونت . عصبانیت . لجاجت : چون محمدشاه از شهر بیرون شد به در حصار زرند آمد
بازارتیزیفرهنگ فارسی عمیدبازارگرمی؛ عمل تیز کردن یا گرم کردن بازار؛ تعریف بیشازحد از کالا برای جلب کردن مشتری.
تیزیلغتنامه دهخداتیزی . (حامص ) تیز بودن . تند بودن . مقابل کندی . (فرهنگ فارسی معین ). ... معنی دیگر، که در مقابل کندی باشد خود ظاهر است . (برهان ). مقابل کندی چون تیزی تیر و تیغ و جز آن و سرشار از صفات اوست و با لفظ دادن و داشتن مستعمل ... (آنندراج ). ... تندی و برندگی . (ناظم الاطباء). غرا
بازارتیزیلغتنامه دهخدابازارتیزی . (حامص مرکب ) عمل تیز کردن بازار. بارونق ساختن بازار. جلوه دادن بازار : مقصود ازین معامله بازارتیزی است نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم .حافظ.