بزازیدنلغتنامه دهخدابزازیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) همان بزاختن بمعنی گداختن است . (آنندراج ). رجوع به بزاختن شود.
برازیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برازنده بودن، زیبندگی داشتن، زیبیدن، زیبا نمودن، زیبندهبودن، سزاوار بودن، شایسته بودن، طرازیدن ۲. پینه کردن، وصله کردن
بازیدنلغتنامه دهخدابازیدن . [ دَ ] (مص ) بازی کردن . باختن . (شعوری ج 1 ص 180) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : زمانی سوی گوسفندان شویم ز بازیدن و لهو خندان شویم . فر
بزاختنلغتنامه دهخدابزاختن . [ ب ُ ت َ ] (مص ) گداختن . بزازیدن . (آنندراج ). گداختن . ذوب کردن . صاف کردن . (ناظم الاطباء).
بزاریدنلغتنامه دهخدابزاریدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) گداختن و ذوب کردن . (ناظم الاطباء). در آنندراج بزازیدن آمده است و ظاهراً صورت صحیح کلمه هم همین باشد زیرا مصدر دیگر آن بزاختن است . ر
بازیدنلغتنامه دهخدابازیدن . [ دَ ] (مص ) بازی کردن . باختن . (شعوری ج 1 ص 180) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : زمانی سوی گوسفندان شویم ز بازیدن و لهو خندان شویم . فر
برازیدنلغتنامه دهخدابرازیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) زیبا نمودن .(شرفنامه ٔ منیری ). خوب و زیبا نمودن . (برهان ) (آنندراج ). زیبیدن . (صحاح الفرس ). نیکو کردن . (فرهنگ اسدی ). طرازیدن .