تیزکلغتنامه دهخداتیزک . [ زَ ] (اِخ ) دهی از بخش ابرقو است که در شهرستان یزد واقع است و 158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
تیزکلغتنامه دهخداتیزک . [ زَ ](اِ) تره تیزک را گویند و آن سبزیی باشد که خورند، مشهور به تره تیزک و به عربی جرجیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی که جرجیر و تره تیزک نامند. ||
تیزکNajasواژههای مصوب فرهنگستانسردهای آبزی از تیزکیان با حدود 50 گونه که در سرتاسر جهان پراکنده هستند
تیزکاریلغتنامه دهخداتیزکاری . (حامص مرکب ) تندی . تندخویی : برادر کیخسرو، فرود، کشته شد از تیزکاری طوس . (مجمل التواریخ و القصص ص 47).
تیزکینلغتنامه دهخداتیزکین . (ص مرکب ) غضبناک و کسی که به زودی انتقام گیرد. (ناظم الاطباء). سخت کینه ور : بدینگونه ده چینی تیزکین ز جان پاک گشتند چون نقش چین . ظهوری (از آنندراج ).
تیزکاریلغتنامه دهخداتیزکاری . (حامص مرکب ) تندی . تندخویی : برادر کیخسرو، فرود، کشته شد از تیزکاری طوس . (مجمل التواریخ و القصص ص 47).
تیزکینلغتنامه دهخداتیزکین . (ص مرکب ) غضبناک و کسی که به زودی انتقام گیرد. (ناظم الاطباء). سخت کینه ور : بدینگونه ده چینی تیزکین ز جان پاک گشتند چون نقش چین . ظهوری (از آنندراج ).