تیزویرلغتنامه دهخداتیزویر. (ص مرکب ) به معنی تیزهوش است . چه ویر به معنی هوش هم آمده است . (برهان ). به معنی تیزهوش است و ویر به معنی دانش و عقل است ... (انجمن آرا) (آنندراج ). تن
تزویر داشتنلغتنامه دهخداتزویر داشتن . [ ت َزْ ت َ ] (مص مرکب ) دورویه بودن و مکر داشتن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تزویر شود.
تزویر کردنلغتنامه دهخداتزویر کردن . [ ت َزْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دورویگی کردن و نفاق کردن و مکر کردن و فریب دادن و غدر کردن و دروغ گفتن . (ناظم الاطباء). سخن دروغ را آرایش دادن . دروغی
تزویرلغتنامه دهخداتزویر. [ ت َزْ ] (ع مص ) بیاراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آراستن و بر پای داشتن چیزی را و راست و نیکو کردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیاراستن
تزویرخیزلغتنامه دهخداتزویرخیز. [ ت َزْ ] (نف مرکب ) که بر اساس تزویر و غدر و فریب باشد. که از تزویر خاسته باشد : نباشد چنین نامه تزویرخیزنبشه به چندین قلم های تیز. نظامی .و رجوع به
تزویرگرلغتنامه دهخداتزویرگر. [ ت َزْ گ َ ] (ص مرکب ) مزور. غدار. حیله گر. دروغگو. دروغ پرداز : تزویرگر نیم من ، تزویرگر تو باشی زیرا که چون منی را تزویرگر شماری .منوچهری .
پاک مغزلغتنامه دهخداپاک مغز. [ م َ ] (ص مرکب ) پاکرای . پاک اندیشه . که مغز و اندیشه ٔ پاک و درست دارد. زیرک . تیزهوش . تیزویر : که مهبود بد نام آن پاک مغزروان و دلش پر ز گفتار نغز
پاکیزه مغزلغتنامه دهخداپاکیزه مغز. [ زَ / زِ م َ ] (ص مرکب ) پاک مغز. پاکرای . که مغز و اندیشه ٔ پاک و درست دارد. زیرک . تیزهوش . تیزویر. که عقل و فکر رسا دارد : یکی پرخرد مرد پاکیزه
تیزهوشلغتنامه دهخداتیزهوش . (ص مرکب ) تیزهش . هوشیار. هوشمند. تیزویر. باهوش . (فرهنگ فارسی معین ) : بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را به هر جای گوش . فردوسی .نکوروی آزاده ٔ تی
تیزهوشیلغتنامه دهخداتیزهوشی . (حامص مرکب ) هوشیاری . هوشمندی . باهوشی . تیزویری . تیزهشی . (فرهنگ فارسی معین ) : تا جهان داشت تیزهوشی کردبی مصیبت سیاه پوشی کرد. نظامی .برگفت ز راه