تیزهشلغتنامه دهخداتیزهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) زیرک و عاقل و هوشمند و ذهین و خداوند فراست . تیزهوش . (ناظم الاطباء). هوشیار و هوشمند : تیزهش تا نیازماید بخت به چنین جایگاه نگراید. د
تیزهشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= تیزهوش: ◻︎ هر کسی در بهانه تیزهش است / کس نگوید که دوغ من ترش است (نظامی۴: ۵۳۳).
تیزخشملغتنامه دهخداتیزخشم . [ خ َ ] (ص مرکب ) که زود خشم آرد. که زود به غضب آید. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). مُعَنجَد. (منتهی الارب ) : تا ترا کبر تیزخشم نکردتا ترا چشم توبه چشم نکر
تیزچشملغتنامه دهخداتیزچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین . (آنندراج ). تیزبصر. سخت بینا : تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب سیم دن
تیزدشنهلغتنامه دهخداتیزدشنه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دشنه ٔ تیز و بران . دشنه ٔ سخت تند و برنده : ابوالمظفرشاه چغانیان که بریدبه تیزدشنه ٔآزادگی گلوی سؤال .منجیک (از یاد
تیزشستلغتنامه دهخداتیزشست . [ ش َ ] (ص مرکب ) کماندار و یا تیرانداز چابک . (ناظم الاطباء). تیراندازی که تیرش تیز از نشان بگذرد. (آنندراج ) : بنواخت مرغ دل را، نگهت به تیر مژگان نب
تیزشوقلغتنامه دهخداتیزشوق . [ ش َ / ش ُ ] (ص مرکب ) گرم در میل و اشتیاق به چیزی . (ناظم الاطباء) : تیزشوقان ره کعبه ، پی راحت خودپای از دیده کنند و به مغیلان بخشند. ظهوری (از آنند
تیزهوشلغتنامه دهخداتیزهوش . (ص مرکب ) تیزهش . هوشیار. هوشمند. تیزویر. باهوش . (فرهنگ فارسی معین ) : بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را به هر جای گوش . فردوسی .نکوروی آزاده ٔ تی
راه بینلغتنامه دهخداراه بین . (نف مرکب ) که راه بیند. || رهشناس و مجرب که راه بازشناسد : بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راهبین بخردی . فردوسی .گرمرد راهبین شده ای عیب کس مکن از
دیرگیرلغتنامه دهخدادیرگیر. (نف مرکب ) که دیر مؤاخذه کند. اغماض کننده : در خطا دیرگیر و زودگذاردر عطا سخت مهر و سست مهار. سنایی .در وی آهسته رو که تیزهش است دیرگیر است لیک زودکش ا
روعاءلغتنامه دهخداروعاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَروَع . (ناظم الاطباء). ناقه و اسب ماده ٔ تیزهوش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ناقه تیزهش و کذلک الفرس و لایوصف به الذکر. (منتهی الار
ره یافتنلغتنامه دهخداره یافتن . [ رَه ْ ت َ ] (مص مرکب ) راه یافتن . نفوذ یافتن . پی بردن . رخنه کردن . (یادداشت مؤلف ) : از نام به نامدار ره یابدچون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو.