تیزمنطقلغتنامه دهخداتیزمنطق . [ م َ طِ ] (ص مرکب ) قوی منطق . گویا در سخن . || برنده . نافذ در وصف شمشیر : هندی او آدمی خور همچو زنگی در مصاف مصری او تیزمنطق چون عرابی درسخا.خاقانی
تمنطقلغتنامه دهخداتمنطق . [ ت َ م َ طُ ] (ع مص ) کمربند بر کمر نهادن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این مانند تمدرع و تمندل از درع و مندیل است . (از اقرب الموارد). || و بس
زنگیلغتنامه دهخدازنگی . [ زَ ] (ص نسبی )منسوب به زنگ . منسوب به قبایل سیاه پوست ساکن افریقای شرقی . زنگباری . سیاه پوست . (از فرهنگ فارسی معین ج 2 و 5). منسوب به زنگ . مصری . حب
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) ستاره ای که سعد اکبر است . (منتهی الارب ). ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. (از اقرب الموارد). نام ستاره ای ک
تمنطقلغتنامه دهخداتمنطق . [ ت َ م َ طُ ] (ع مص ) کمربند بر کمر نهادن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این مانند تمدرع و تمندل از درع و مندیل است . (از اقرب الموارد). || و بس
متمنطقلغتنامه دهخدامتمنطق . [ م ُ ت َ م َ طِ ] (ع ص ) کمر بسته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تمنطق شود.
تدرعلغتنامه دهخداتدرع . [ ت َ دَرْ رُ ] (ع مص ) زره پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). زره و مانند آن درپوشیدن . (زوزنی ). زره پوشانیدن . (دهار). پوشیدن مرد زره آهن را. (منتهی الارب