تیزفهملغتنامه دهخداتیزفهم . [ ف َ ] (ص مرکب ) تیزطبع. (آنندراج ). تیزعقل . آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت . لقن . زودیاب . زیرک . سریعالانتقال . (یادداشت
تیزگامیلغتنامه دهخداتیزگامی . (حامص مرکب ) تندروی . تیزتگی : ولی چون کرد حیرت تیزگامی عنایت بانگ برزد کای نظامی . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تیزهمتلغتنامه دهخداتیزهمت . [ هَِ م ْ م َ ] (ص مرکب ) قوی همت . کسی که همتی قوی دارد. بلندهمت : اول از بهر آن طلبکاری خواست از تیزهمتان یاری . نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 225).رجوع ب
زودیابیلغتنامه دهخدازودیابی . [ زودْ ] (حامص مرکب ) تیزفهمی . سرعت انتقال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندفهمی . تیزهوشی . سرعت انتقال . (فرهنگ فارسی معین ).
کیاستلغتنامه دهخداکیاست . [ س َ ] (ع اِمص ) زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زیرکی ، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی ا
خردهبینیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایرادگیری، عیبجویی، خردهدانی، موشکافی، تیزبینی، خردهپژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی ۲. کوتهبینی، کوتهنظری ≠ کلاننگر ۳. نکتهسنجی، نکتهبینی، نکتهدانی
هوشیاریفرهنگ مترادف و متضادآگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست ≠ غفلت