تیزدستیلغتنامه دهخداتیزدستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) جلدکاری و توانائی و باقوتی در کار. (ناظم الاطباء). زبردستی و ظلم و ستمگری . (از فهرست ولف ) : چو خاقان جهان بستد از یزدگردببد تیزدستی برآوردگرد. (شاهنامه چ بروخیم ج
تیزدستلغتنامه دهخداتیزدست . [ دَ ] (ص مرکب ) جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی . (ناظم الاطباء). جلد. چالاک . چابک . جلددست . چالاک در کارکردن با دست . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود.
کنددستیلغتنامه دهخداکنددستی . [ ک ُ دَ ] (حامص مرکب ) کند بودن دست شخص در عمل . مقابل تیزدستی . (فرهنگ فارسی معین ).
شکوللغتنامه دهخداشکول . [ ش ُ ] (اِ) جلدی . چابکی . چستی . چالاکی . تیزدستی . (ناظم الاطباء). جلدی و چابکی . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ).
وشکریدنلغتنامه دهخداوشکریدن . [ وَ / وِ / وُ ک َدَ ] (مص ) کاری را به جلدی و چابکی کردن و زود ساختن . تیزدستی و چابکی کردن در کاری . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به وشکلیدن و وشکردیدن و وشکردن شود.
تیزدستلغتنامه دهخداتیزدست . [ دَ ] (ص مرکب ) جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی . (ناظم الاطباء). جلد. چالاک . چابک . جلددست . چالاک در کارکردن با دست . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود.
چربدستیلغتنامه دهخداچربدستی . [ چ َ دَ ] (حامص مرکب ) ظرافت و تیزدستی و چابکی . (ناظم الاطباء) : کمر بندد و چربدستی کندبصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی . || هنرمندی . مهارت . چیره دستی : بفرمود تا زخم او را ب