تزتکلغتنامه دهخداتزتک . [ ت ُ ت َ] (اِ) تفک دهن را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). تفک دهن را گویند و آن چوبی باشد میان خالی به درازی نیزه که با گلوله ٔ گل و زور نفس گنجشک و امثال آن
تیزکاریلغتنامه دهخداتیزکاری . (حامص مرکب ) تندی . تندخویی : برادر کیخسرو، فرود، کشته شد از تیزکاری طوس . (مجمل التواریخ و القصص ص 47).
تیزتازلغتنامه دهخداتیزتاز. (نف مرکب ) کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند. (ناظم الاطباء). سریعالسیر. تندرو : پدید آمد از دور چیزی درازسیه رنگ و تیره تن و تیزتاز. فردوسی .دگرموبدی
تیزتاولغتنامه دهخداتیزتاو. (ص مرکب ) تندخوی . (ناظم الاطباء). تیزتاب . زودخشم . سریعالغضب : بیامد ز هر کشوری باژ و ساوز بیم گو نامور تیزتاو. (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 247).رجوع به ف
تیزپویلغتنامه دهخداتیزپوی . (نف مرکب ) تیزتک . تیزتاز. سریعالسیر. تندرو : کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی . اسدی .نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زر
تیزخیزلغتنامه دهخداتیزخیز. (نف مرکب ) تیزتک . تند. تندرو : ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی وهم همه هندوان بسوزد بسخون . اسدی (از گنج بازیافته ص 58).تیز چو گوش فرس تیزخیزصورت و معنی به ص
تیزگاملغتنامه دهخداتیزگام . (ص مرکب ) تیزقدم و تیزتک . (آنندراج ). تندرو و اسب راهوار. (ناظم الاطباء). سریع : هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام . فرالاوی (از