تیزبینیلغتنامه دهخداتیزبینی .(حامص مرکب ) دقت . کنجکاوی . (فرهنگ فارسی معین ) : رسول هندوان او را هدیه های بسیار آورده بود تبع اندران ظرایفها خیره مانده بود و گفت این همه از هندوست
تیزبینلغتنامه دهخداتیزبین . (نف مرکب ) تیزچشم ... معروف . (آنندراج ). کسی که دور را خوب می بیند. (ناظم الاطباء). دقیق . بادقت . کنجکاو. (فرهنگ فارسی معین ) : زودرو عزم او فراز و ن
تیزبینائیلغتنامه دهخداتیزبینائی . (حامص مرکب ) دوربینی و حدت بصر. (ناظم الاطباء). || فراست . ذکاوت . رجوع به تیزبینی شود.
تیزینیلغتنامه دهخداتیزینی . (اِخ ) محمدبن محمد در سنه ٔ 940 هَ . ق . حیات داشت او راست : جدول الکواکب الثابتة المحرکة البعد و المطالع. (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 236).
تیزبینفرهنگ مترادف و متضاد۱. تیزنظر، تیزنگر، دقیق، روشنبین، زیرک، کنجکاو ۲. عاقبتاندیش، عاقبتنگر، مالاندیش ۳. صائبنظر، باریکبین
تیزبینائیلغتنامه دهخداتیزبینائی . (حامص مرکب ) دوربینی و حدت بصر. (ناظم الاطباء). || فراست . ذکاوت . رجوع به تیزبینی شود.
خردهبینیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایرادگیری، عیبجویی، خردهدانی، موشکافی، تیزبینی، خردهپژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی ۲. کوتهبینی، کوتهنظری ≠ کلاننگر ۳. نکتهسنجی، نکتهبینی، نکتهدانی
خفته بینیلغتنامه دهخداخفته بینی . [ خ ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه بینی خوابیده دارد. آنکه بینی پهن دارد. اَفطَس . (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل تیزبینی .