تیرگویش بختیاری1. چوب باریک و تراش خوردهاى که با آن خمیر نان را پهن کنند؛ 2. تنه درخت که در سقف اتاق بهکار رود؛ 3. بهترین (در میان گوسفندان)؛ 4. تیرِ تفنگ، تیرِ کمان.
کمانلغتنامه دهخداکمان . [ ک َ ] (اِ) معروف است و به عربی قوس خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ قوس و مبدل خمان مرکب از «خم » و «ان » که کلمه ٔ نسبت است و کشیده و خمیده و سخت و نرم و گسس
معراضلغتنامه دهخدامعراض . [ م ِ ] (ع اِ) تیر بی پر که هر دو طرف باریک و میان سطبر باشد و در پهن رسد نه طرف تیزی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تفنگلغتنامه دهخداتفنگ . [ ت ُ ف َ ] (اِ) بمعنی بندوق . در کلام متأخرین است و در کلام متقدمین تفک واقع است . (فرهنگ رشیدی ). بندوق و مرکب است از تُف مبدل تپ به بای فارسی که مخفف
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن ُ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن آید. (تاج الم
مرلغتنامه دهخدامر. [ م َ ] ( ) حرفی است که به نظر فرهنگ نویسان برای زینت و تحسین کلام یا برای اقامه ٔ وزن در شعر یا برای افاده ٔ حصر و تحدید یا برای تأیید در جمله ذکرمی شود و