تیریزلغتنامه دهخداتیریز. (اِ) شاخ جامه را گویند که چاپوق است . (برهان ). شاخ جامه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چابوق و شاخ جامه . (ناظم الاطباء)...
تیریزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چاک جامه.۲. دامن: ◻︎ هست پیراهنی و شلواری / نیست بر هر دو نیفه و تیریز (مسعودسعد: ۴۹۴).۳. بالوپر مرغ.
تبریزیلغتنامه دهخداتبریزی . [ ت َ] (اِخ ) نام جامعی است در کرمان . حمداﷲ مستوفی در تعیین ولایت کرمان ... آرد: ... جامع تبریزی را تورانشاه سلجوقی ساخت . (نزهةالقلوب چ گای لیسترانج
تبریزیلغتنامه دهخداتبریزی . [ ت َ ] (اِخ ) محمد الحنفی . او راست : میزان الادب . (از معجم المطبوعات چ مصر ج 1 ستون 628).
تبریز خاتونلغتنامه دهخداتبریز خاتون . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج که در 17 هزارگزی باختر دیواندره ، کنار راه مالرو دیواندره به شریف آباد قرار
تبریزلغتنامه دهخداتبریز. [ ت َ ] (ع مص ) پیدا و آشکار کردن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیرون آوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (زوزنی ). ظاهر و آشکار کردن . (فرهنگ ن
تیرزلغتنامه دهخداتیرز. [ رِ ] (اِ) مخفف تیریز است . که چاپوق لباس باشد. (فرهنگ نظام ) : عمرها باید که درزی جامه ای بهرم بردو آستین و تیرز آرد زو پدید و وربدن . نظام قاری (دیوان
چاپوقلغتنامه دهخداچاپوق . (اِ) تیریز. تیریز جامه . تیریج . دخریص . تخریص . || گودی زیر بغل . (ناظم الاطباء).
تریجلغتنامه دهخداتریج . [ ت ِ ] (اِ) تریز. تیریز: به تریج قبای کسی بر خوردن ، بصورت استهزاء؛کمترین بی حرمتی شدن به کسی که حرمتی ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تریز
دخریصلغتنامه دهخدادخریص . [ دِ ] (معرب ، اِ) معرب تیریز. تیریج . چاپوق . تیریز جامه . ج ،دخاریص : و قال ان اهل هذه الجزائر لایکون اضح منهم حتی انهم یعملون القمیص مفروغا منه نسجا