تیره دودلغتنامه دهخداتیره دود. [ رَ / رِ] (اِ مرکب ) دود سیاه و تیره و ظلمانی : برانگیخت از بام دژ تیره دوددلیری به سالار لشکر نمود. فردوسی .کزان بر نخستین تو خواهی درودوز آتش نیابی
تیری دادلغتنامه دهخداتیری داد. (اِخ ) خزانه دار داریوش سوم در تخت جمشید. که پس از تسلط اسکندر بر ایران و غارت تخت جمشید اسکندر اورا در این شغل ابقاء کرد و به روایت دیودور این شخص با
بخارلغتنامه دهخدابخار. [ ب ُ ] (اِ) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود. آنچه به شکل دود یا رطوبت از آب گرم یا هر
نمودنلغتنامه دهخدانمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نشان دادن . ارائه دادن : بپرسید از او راه فرزند خردسوی بابکش راه بنمود گرد. فردوسی .وگر نیست فرمای تا بگذرم نمائی ره کشور د
دودلغتنامه دهخدادود. (اِ) جسمی بخارشکل شبیه به ابر که از اجسام در حین احتراق متصاعد می گردد. (ناظم الاطباء). جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوختن اشیاء پدید آید و ب
برقلغتنامه دهخدابرق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از