تیره بینلغتنامه دهخداتیره بین . [ رَ / رِ] (نف مرکب ) تیره بصر. کور. || نابخرد. نادان . نامدرک . که از فهم حقیقت عاجز بود : وگر زآنکه جانی بود تیره بین نه آرایش داد داند نه دین . اسدی (گرشاسب نامه ).رج
وزن ظرفtare, tare weightواژههای مصوب فرهنگستانوزن پوشش یا بستهبندی بار و در مورد بارگُنج، وزن بارگُنج خالی اختـ . وَف
تیره ترگلغتنامه دهخداتیره ترگ . [ رَ / رِ ت َ ] (اِ مرکب ) کلاهی تیره . خودی سیاه و در بیت زیر کنایه از خاک سیاه و خاک گور است : بر او تاختن کرد ناگاه مرگ بسر برنهادش یکی تیره ترگ . فردوسی .رجوع به تیر
تیره رولغتنامه دهخداتیره رو. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره رخ . تیره چهر. سیه روی . تیره روی : زحل نحس و تیره روی نگرکز بر مشتریش مستقر است . خاقانی .ز خورشید تا سایه موئی بودکه این روشن ، آن تیره رو
تیره سرلغتنامه دهخداتیره سر. [ رَ / رِ س َ] (ص مرکب ) تیره مغز. تیره رای . تیره خرد : کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر. سوزنی . || سیاه سر. که سری تیره و سیاه دا
تیرهلغتنامه دهخداتیره . [ رَ / رِ ] (ص ) تاریک و سیاه فام . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تاریک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). تار و مظلم . (ناظم الاطباء). تار. تاریک . مظلم . ظلمانی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان «تثریه -
تیرهلغتنامه دهخداتیره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان شرقی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 437 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
تیرهلغتنامه دهخداتیره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهستان است که در بخش کهک شهرستان قم واقع است و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
تیرهفرهنگ فارسی عمید۱. دستهای از مردم که از یک نژاد یا یک قبیله باشند؛ دودمان؛ خاندان؛ طایفه.۲. دسته؛ گروه؛ فرقه.۳. نژاد.
تیرهفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد؛ سیهفام.۲. دارای رنگ تند؛ غلیظ: قرمز تیره.۳. تاریک: ◻︎ صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تیره چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری: ۳۶۳ حاشیه).۴. [مجاز] ناپاک: ◻︎ هر آنکس که او راه یزدان بجست / به آب خِرد جان تیره بشست (فردوسی: ۷/۱۰۰).
دوتیرهلغتنامه دهخدادوتیره . [ دُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل . دارای 205 تن سکنه . آب آن ازهراز و چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
حتیرهلغتنامه دهخداحتیره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) مهمانی بنای نو. حُترَه . وکیره . || بوریاکوبی . (مهذب الاسماء).
تیرهلغتنامه دهخداتیره . [ رَ / رِ ] (ص ) تاریک و سیاه فام . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تاریک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). تار و مظلم . (ناظم الاطباء). تار. تاریک . مظلم . ظلمانی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان «تثریه -
خردتیرهلغتنامه دهخداخردتیره . [ خ ِ رَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه عقل تاریک و اندیشه ٔ تیره دارد. مقابل روشن خرد : خردتیره و مرد روشن روان نباشد همی شادمان یک زمان .فردوسی .
خضر تیرهلغتنامه دهخداخضر تیره . [ خ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلرودپی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. واقع در ده هزارگزی باختر المده و سه هزارگزی جنوب نوشهر المده . این ده در دشت واقع است باآب و هوای معتدل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).