تیربندلغتنامه دهخداتیربند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) کمری که از چند رشته پشم شتر بافته ساخته باشند و آن را شاطران در بالای قنطوره بر میان بندند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و امثال آن آ
تیربندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی کمربند که شاطران به کمر میبستند و بعضی از لوازم کار خود را به آن آویزان میکردند.
تربندلغتنامه دهخداتربند. [ ت َ ب َ ] (اِ) پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم
تیراندازلغتنامه دهخداتیرانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ رامی . (آنندراج ). رامی . نشابه . نابل . (از منتهی الارب ). کمانکش و کماندار و تفنگچی . (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن
تیراندازهلغتنامه دهخداتیراندازه . [ اَ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایرونداست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تیراندازیلغتنامه دهخداتیراندازی . [ اَ ] (حامص مرکب ) کمانکشی و انداختن تیر خواه تیر کمان باشد یا گلوله ٔ تفنگ و یا توپ و سایر اسلحه آتشی . (ناظم الاطباء). رمایة. (یادداشت بخط مرحوم
تیربدلغتنامه دهخداتیربد. [ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس یک ستون کوچک تیرانداز که در نواحی مختلف کشور انجام وظیفه می کردند و بجای ژاندارم های امروز بوده اند و تقریباً قوه ٔ اجرائیه ٔ فرم
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(ج
تربندلغتنامه دهخداتربند. [ ت َ ب َ ] (اِ) پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم
تیراندازلغتنامه دهخداتیرانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ رامی . (آنندراج ). رامی . نشابه . نابل . (از منتهی الارب ). کمانکش و کماندار و تفنگچی . (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن
تیراندازهلغتنامه دهخداتیراندازه . [ اَ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایرونداست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).