تیخلغتنامه دهخداتیخ . (ص ) هر چیز سرتیز را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به تیغ شود. (حاشیه ٔ برها
تیخلغتنامه دهخداتیخ . [ ت َ ] (ع مص ) زدن کسی را به متیخه : تاخه ُ بالمتیخه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
طیخلغتنامه دهخداطیخ . [ خ ِ ] (ع اِ) صوت حکایت خنده . قالوا: طیخ ِطیخ ِ، مبنی بر کسر، یعنی قهقهه کردند. || (اِمص ) تکبر. بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و قیل بالحاء. (م
طیخلغتنامه دهخداطیخ . [ طَ ] (اِخ ) جائیست در پائین ذوالمروة، و ذوالمروة بین خشب و وادی القری واقع است . (از معجم البلدان ).
طیخلغتنامه دهخداطیخ . [ طَ ] (ع مص ) آلوده گردیدن بکار زشت . یقال : طاخ طیخاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آلوده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). آلوده شده به عیبی . (زوزنی ). || آلو
تیخهلغتنامه دهخداتیخه . [ خ ِ ] (اِخ ) الهه ٔ نیکبختی درنزد یونانیان . رجوع به کتاب یشتها ج 2 ص 314 شود.
تیخهلغتنامه دهخداتیخه . [ خ ِ ] (اِخ ) الهه ٔ نیکبختی درنزد یونانیان . رجوع به کتاب یشتها ج 2 ص 314 شود.
تیخیکسلغتنامه دهخداتیخیکس . (اِخ ) یکی از رفقای پولس رسول است که در کار خود امین و صادق بود. افسسیان 6:21 و 22 کولسیان 4:7 و 8. (قاموس کتاب مقدس ).
پنج کسبلغتنامه دهخداپنج کسب . [ پ َ ک َ ] (اِخ ) تیخ کسب یا غیر آن دو. از محال ّ ملایر. (مجمل التواریخ گلستانه ص 146).