تجارت کردنلغتنامه دهخداتجارت کردن . [ ت ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سوداگری کردن . (ناظم الاطباء). بازرگانی . اتجار. تجارة. رجوع به تجارت و تجارة در همین لغت نامه شود.
مغوللغتنامه دهخدامغول . [ م ُ غُل ْ ] (اِخ ) یکی از اقوام زردپوستی است که اصلاً در قسمتی از آسیای مرکزی و شرقی زندگی می کردند. این قوم از طوایف متعدد مرکب بوده اند که از جهت کثر
اسپالاترولغتنامه دهخدااسپالاترو. [ اِ رُ ] (اِخ ) شهر و اسکله ای است در خطّه ٔ دالماسی یوگوسلاوی در 165 هزارگزی جنوب شرقی زاره ، در خلیجی کوچک . عدّه ٔ نفوس آن 16000 تن ، یک مکتب اعد
استیرلینگلغتنامه دهخدااستیرلینگ .[ اِ ] (اِخ ) نام کرسی کنت نشین موسوم بهمین اسم میباشد در سمت یمین ، مقابل نهر فورث (که پلی هم دارد) و برابر خط آهن ادینبورگ وکلاسکو بکنتی پرت ، در ج
جرونلغتنامه دهخداجرون . [ ج َ ] (اِخ ) نام ولایتی بوده نزدیک به بندر هرمز از بناهای اردشیرو گفته اند نزدیک هم بوده است ، در عهد صفویه شاه عباس ماضی بنام خود بندری ساخته آباد نمو
کاغذلغتنامه دهخداکاغذ. [ غ َ ] (اِ) کلمه ٔ فارسی است . (فیروزآبادی ) (منتهی الارب ) . قرطاس . (دهار) (ترجمان القرآن ). ورق . درج . (منتهی الارب ). بیاض . ورقه . طِرس .چنین گفت ر