تگلغتنامه دهخداتگ . [ ت َ ] (اِ) بمعنی ته و بن و پایین باشد همچو ته حوض و بن چاه و امثال آن .(برهان ). بن و پایین چیزی چون تگ حوض و تگ درخت . (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). قعر چاه و ته و پایین و بن چون ته حوض و بن چاه و عمق . (غیاث اللغات ).قعر دریا. (آنندراج ). ته و بن و پایین . (نا
تگفرهنگ فارسی عمید۱. دو؛ تاخت: ◻︎ اسب تازی دوتگ رود بهشتاب / واشتر آهسته میرود شبوروز (سعدی: ۱۵۲).۲. تیزی در رفتار.۳. دویدن: ◻︎ که با شبدیز کس همتگ نباشد / جز این گلگون اگر بدرگ نباشد (نظامی۲: ۱۶۰).
آزمون تهنشینیsettleability testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای تعیین قابلیت جدا شدن جامدات از مایع در حوض تهنشینی نهایی
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
آزمون جامدات تهنشینیپذیرsettleable solids testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای اندازهگیری حجم جامداتی که در یک لیتر نمونه پس از یک ساعت در قیف ایموف تهنشین میشوند
تگابلغتنامه دهخداتگاب . [ ت َ ] (اِ) پیاله ای باشد از نقره و غیره که در ته آن لوله ای نصب کرده باشند و با آن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه کنند و آنرا به عربی قیف گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاب شود. || زمین نشیب پرسبزه و علف را نیز گوین
تگابلغتنامه دهخداتگاب . [ ت َ ] (اِخ )روستایی است از ولایت گنجه . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). رجوع به تکاو شود.
تگاپویلغتنامه دهخداتگاپوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تگ و پوی باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 525) : چو رویین پیران ز پشت سپاه بدید آن تگاپوی و گرد سیاه . فردوسی .رجوع به تکاپو و تک و تگ شود.
تگامشیلغتنامه دهخداتگامشی . [ ت َ م َ ] (اِ مرکب ) کلمه ٔ مرکب است از تگ و مشی و الف برای اتصال است چنانکه در تگاپو و دوادو. پس معنی تگامشی بمعنی تگاپو و بسیار دویدن باشد و چون لفظ تگ بمعنی عقب و پس نیز می آید در اینصورت الف برای اشباع شود و معنی آن تعاقب باشد یعنی در پی کسی دویدن . (غیاث اللغا
تگ دولغتنامه دهخداتگ دو.[ ت َ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) تفحص و دوندگی در کاری وتجسس . || تعب و ماندگی . (ناظم الاطباء).
تگ آوردنلغتنامه دهخداتگ آوردن . [ ت َ وَدَ ] (مص مرکب ) حمله ور شدن . روی آوردن : وگر مخالف حصنی کشد ز آهن و سنگ بر او تگ آرند از روزن و در، آتش و آب .مسعودسعد.
تگ زدنلغتنامه دهخداتگ زدن . [ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دویدن . تاخت زدن . با شتاب رفتن : هزار سال بگرد حریم او نرسدبه پای آهو اگر تگ زند چو نافه عبیر.اثر (از آنندراج ).
تگ و پویلغتنامه دهخداتگ و پوی . [ ت َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تک و پوی . تاخت و دو. تکاپو. دویدن و رفتن با شتاب : دراثنای آن تگ و پوی و جست و جوی بر در وثاق ماهرویی گذشت . (سندبادنامه ص 236). و شاهزاده از جست و جوی و اسب از تگ و پوی فروماند. (سندبادنامه ص <
فرستگلغتنامه دهخدافرستگ . [ ف َ رَ ت ُ ] (اِ) اسم خطاف باشد. (فهرست مخزن الادویه ). فرستوک . فراستوک . فراستک . رجوع به پرستو و صورت های دیگر این کلمه شود.
فرشتگلغتنامه دهخدافرشتگ .[ ف َ رَ ت ُ ] (اِ) پرستو. فرستوک . رجوع به شعوری ج 2ص 202 و نیز رجوع به پرستوگ و پرستوک و پرستو شود.
هم تگلغتنامه دهخداهم تگ . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) رفیق و همراه . (برهان ) : نام او هم تگ است با تقدیرگام او همره است با تیسیر. سنائی .چو مرکب گرم کرد ازپیش یاران برون افتاد از آن هم تگ سواران . نظامی .<br