تکلیلغتنامه دهخداتکلی ٔ. [ ت َ ءْ ] (ع مص ) بیعانه گرفتن . || به کرانه رسانیدن کشتی و بستن کشتی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازداشتن کسی بر کناره ٔ د
تکلیلغتنامه دهخداتکلی . [ ت َ ک َل ْ لی ] (ع مص ) به آخر صفوف بایستادن در حرب . (تاج المصادر بیهقی ). در صف پسین جنگ ایستادن و گویند این مقلوب تکیل است . (منتهی الارب ) (ناظم ال
تکلیف شدنلغتنامه دهخداتکلیف شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، بحد بلوغ رسیدن . بحد تکلیف رسیدن . بالغ گردیدن . خود را شناختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ناظم الاطباء د
تکلیف کردنلغتنامه دهخداتکلیف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان کاری دادن و حکم به اجرای امری کردن و زحمت دادن . (ناظم الاطباء) : شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد که ب
تکلیبلغتنامه دهخداتکلیب . [ ت َ ] (ع مص ) سگ داری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ). || سگ را تعلیم کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
تکلیدلغتنامه دهخداتکلید. [ ت َ ] (ع مص ) بر یکدیگر فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکلیف شدنلغتنامه دهخداتکلیف شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، بحد بلوغ رسیدن . بحد تکلیف رسیدن . بالغ گردیدن . خود را شناختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ناظم الاطباء د
تکلیف کردنلغتنامه دهخداتکلیف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان کاری دادن و حکم به اجرای امری کردن و زحمت دادن . (ناظم الاطباء) : شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد که ب
تکلیبلغتنامه دهخداتکلیب . [ ت َ ] (ع مص ) سگ داری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ). || سگ را تعلیم کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
تکلیدلغتنامه دهخداتکلید. [ ت َ ] (ع مص ) بر یکدیگر فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکلیزلغتنامه دهخداتکلیز. [ ت َ ] (ع مص ) فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).